غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

چشم در راه بهاریم ... بیا

می رسانند به او

خبر از ما هر روز

نوبت من که شود 

روسیاهی ...

چه بگویم، جز اشک 

گر چه این را دانم 

که اگر سیل شود اشک پشیمانی من 

برسد تا نوک کوه 

کشتی توست که می پیماید 

تا بگیری دستم 

اوج شرمندگی‌ است


من از این خوشحالم که مرا می بینی 

و از این بد حالم که مرا می بینی 

حال بد دارم و دانی تو همه احوالم 

اوج افسردگی ام 

خسته از زندگی‌ ام 

دانم این ناشکری است 

و قلیل اند عبادی که خدا را شاکر 

خود خالق گفته 


به خدا می دانم 

که تمام دنیا 

به وجود تو سراسر حی‌اند


حرف علمی ای نیست 

البته علم کجا؟

ذره‌هایی که به دور اتمند 

گر نباشی تو همه می‌ریزند 

همه‌ی کل جهان می‌رمبد 

آنچه گویند crunch 

یا به قرآن نطوی 


قسم قرآنی 

می‌خورم من که تو را می‌خواهم 

همچو ماهی دریا 

همچو صحرا باران 


ما اگر بد هستیم 

که در آن شکی نیست 

شیعه‌‌ایم و لفظاً

تو زعیم مایی 


مرحمت کن بر ما 

صاحب العصر جهان 


گوشه‌ی چشم دعاهای شما 

دل ما را برده 


بی قراریم بیا 

در فشاریم بیا 

چشم در راه بهاریم بیا 






















نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد