نفس نافرمانبر ما را رحیم
عمر من نیمی به خواب و خوردنی ....... نیم دیگر بهر مال رفتنی
اشتباه از بنده و بخشش ز تو ....... چون تو داری بر جهان حق وتو
درگذر این بی نوایت را ببخش ....... بر گناهانم بزن یک آذرخش
دست من خالی است پر کن از کرم ....... کن مرا از حاجبان این حرم
عاطف شرمنده دستش خالی است ....... این غرور شعر او پوشالی است
رحمتی کن بر من و بر اهل من ...... کن مرا از اقربا انجمن
::ح.ر::
عمر ما بیهوده در حال تلف ........ در پی این کارهای بی هدف
وقتهایی بس عزیز و پر بها ......... بهر پایان نامه ها گردد فنا
علم ها اصلشان پر نفع هست ...... لیک اینجا علممان لا ینفع است
استفاده بایدت از علم خود ........ تا نگردد در سرت همچون نخود
خاک گیرد علم تو ای بوالبشر ........ گر نگیری کار از این خیره سر
::ح.ر::
تو ز یاران منی ای بو البشر ........ من ندارم بهر یارانم خطر
این متکا ول کن و با من بیا ....... تا بگردانم تو را از اقربا
در پی اش رفتم به دنیایی دگر ........ با خودم گفتم عجب دارم جگر
برد در جایی سیاه و پر زدود ....... بوی گند فاضلاب و بوی کود
اسپری زد تا هوا خوشبو شود
.....
و منم در آرزویی، که قدم زنان به سویت
به کنار عاشقانت، به هوای بوی کویت
چو طلب نکرده ای تو، به حق این نکرده ای تو
من و اربعین و خانه، تو و عاشقان رویت
::ح.ر::
خدایا بی حیا گردیده ابلیس ........ فزون کرده به دنیا زور و تلبیس
بگشته او خدای مردم پست .......... گرفته قدرت دنیای در دست
درون خانه ها صد خانه کرده .......... ز بنیان خانه ها ویرانه کرده
بکرده مردمت را غرق دنیا .......... کند ابلیس این دنیای زیبا
گناهان گشته بر مردم فضیلت .......... چه آمد بر سر قرآن و دینت
به نامت بی گناهان غرق خونند ......... به دینت ابلهان الله گویند
خداوندا قباحت تا چه حد است؟ .......... بشر بر هر گناهی می زند دست
گروهی در تبار قوم لوطند .......... گروهی بدتر از عاد و ثمودند
امیدم آخر این داستان است ......... که ملکت از برای راستان است
بیاید آخر دنیا حبیبی ........ به درد عالمت همچون طبیبی
خدواندا مهیا کن ظهورش ....... که دنیایت ببیند روی خوبش
درون بند آید دیو و شیطان ........ حکومت می شود در دست خوبان
عجب دنیای زیباییست آن روز ........ که خوبی بر بدی گردیده پیروز
و دیگر ما نخوانیم هیچ عهدی ........ همه بینند روی ماه مهدی
::ح.ر::
منتظر بودن و ماندن هنر ماها نیست ..........در گناهیم و ندانیم که مولامان کیست
ما ندانیم کجا راه و کدامین چاه است ......... یا که مقصود از این آمدن دنیا چیست
تو خودت مشکل امروز جهان می دانی ......... جهل ما نیستی معرفت و آگاهیست
مهدیا صاحب دوران تو نما سوی همه .......... چاره ی کل جهان آمدن آزادیست
آن رود که جاری به رگ ماست حسین است
مابین دل و عقل چو بین الحرمین است
ای کاش که اشکم ز برایش بشود خشک
آبی که شود خشک عزادار حسین است
::ح.ر::
کی می شود آن روز رهایی که درآن بر صــدر نشیـنند همـه پـاک دلان
::ح.ر::
اختیاری نیست ما را این وجود.........جبر باشد کفر گفتن یا سجود
ای خدایا قسمتم کن اختیار.............نه! به جبرت در ره خوبان بیار
جبر باشد شاکرم بر جبر تو...............شاکرم بر اختیارم، صبر تو
عزتم ده با خودت کن من رفیق........کفر من با رحمتت گردان رقیق
بی دریغم از خود و لطفت مکن...........بنده را در گیر با خشمت مکن
عمر کوتاهی است دنیای بلند........هست مال زندگی یک نیشخند
نه تو را یک بنده صالح بدم................نه مثال یاغیان غافل بدم
نه عبادت مثل خوبان کرده ام......نه به ترکش بر تو عصیان کرده ام
گاه بر غیرت توسل کرده ام.............بر تو گاهی هم توکل کرده ام
راه کج رفتم گهی در راه راست......گر عذابم می کنی ای حق سزاست
گر مرا در آتشت انداختی..............بنده را شرمنده خود ساختی
عدل تو اینگونه بوده ای خدا..........این و آن باشد حساب از تو جدا
گر نهادی بنده را اندر بهشت...........بر حساب لطف تو باید نوشت
بنده پررو بگوید یا لطیف...............من بدم آید ز آتش قیر و قیف
آتشت داغ است ای جان آفرین........کن مرا اندر بهشت خود قرین
من ز طیف آخری هستم خدا...........می کنم از بهر بخشش تو صدا
عاطف بیچاره غیر از تو نداشت......ورنه پستی سوی دیگر می گذاشت
::ح.ر::
مال دنیا را به هم انباشتی
نه به کس دادی نه خود برداشتی
این چه سودی داشت مال بی حساب
خود نخوردی لقمه ای از این کباب
چون فقیران کند گذر در شهر
روی او نیش و خلق و خویش زهر
::ح.ر::
چه معنا دارد اینها بهر هر زن؟
...
خدایا گر نمی خواهی نده تو
پرایدم پس بده خر را بده تو
اگر حکمت همین باشد پذیرم
در این بیچارگی، سختی بمیرم
بهر صورت خدایی ، بنده بنده
اگر خواهی بکن این بنده رنده
دهی عزت به هر کس تو بخواهی
ذلیلم گر تو این بر من نخواهی
خودت گفتی دعایم کن، بخوانم
منم گفتم تمام آن چه خواهم
تو خواهی ده، نمی خواهی نده تو
تو داری در جهانت حق وتو
خدایا راضی ام بر حکمت تو
ولی امید من بر قدرت تو
امیدم مایه ی آرامش من
خدا می بیند عجز و خواهش من
در این کنج فضاهای مجازی
خداوندا مرا کن بازسازی
بخوان شعرم نظر را ثبت گردان
مکن در وبلاگم بی یار و حیران
اگر راهی بباشد بر اجابت
خداوندا بده بر من جوابت
اگر خواهی دهی درخواست هایم
منم عاطف، نجف آباد جایم
مکانم را فرستم ازgoogle earth
بود یک خانه ای از عمه ام ارث
نشستم منتظر تا لطف یزدان
کند با پاسخش من تیر باران
که شاید بسته ای از سمت ایزد
رسیده... وای! گمانم پست در زد
: ::ح.ر::
تو کجای کار این حل ها بدی؟
گر بدی ای کاش ظاهر می شدی
در جمود درس ها گشتیم گم
نوترونی بودیم در جان اتم
بهر امیدی که شاید یک زمان
یک از این صد درس آید کارمان
نه به دنیا آمد و نه آخرت
گفت کس چند است ای دانا خرت؟
مانده ام اکنون از آن عمری که رفت
درس ما چون آتش و آن عمر نفت
دست من گیر و بکن در خود فنا
کن خرابم، باز گردانم بنا
::ح.ر::
امید آخر شاعر به کنه رحمت توست
ح.ر