غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

غلم

من غلام غلمم و غلم غلام من

نقیضه ای بر جناب حافظ 2

سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفته بد بندری ام لیک ز نائین آمد

صدای خلوت تو

همیشه کنج وجودم، صدای خلوت توست
در این سرای غروبم، حضور غیبت توست

اگر چه صوت صدایم، صدای بی تویی است
ولی سراچه ی قلبم، حضور صحبت توست

سیاه و بی تو پرستم، ولی تمام وجود
هنوز تشنه ی والا حضور قامت توست

نه دست شوق و نیازی که آورم به عروج
هراس دست من از آن هجوم هیبت توست

به جلد خویش عیانم، به روی جلوه نهان
عیان به جلوه نکردیَم، از محبت توست

نه شرط عقل بدانم، نه راه کفر و جنون
که راهدار من آن سایه ی طریقت توست

کدام راه نجات و کدام راه عقاب
به چشم خویش ندانم که بر بصیرت توست

بیا و بار گناهم به یک اشاره بریز

امید آخر شاعر به کنه رحمت توست


ح.ر

خسته ام یا رب

خسته ام یا رب ز دنیای بزرگ
بره ام، یارب در این دنیای گرگ

روزها رفت و من اما بی توام
با خودم درگیر اما بی خودم

کورسوهایم شده مشکی ناب
آرزوهایم شده نقش بر آب

دست هایم خالی و درخواست پر
آمده از فک من پایین موتور

روح شیطان کرده اندر من حلول
چون که قرآن می کند من را ملول

در نمازت سوی دیگر می شوم
گه شوم صاف گهی از بیخ خم

ختم قرآن می کنم بی معنی اش
با صدای عالی و عاری ز خش

گشته پینه روی پیشانی کلفت
ظاهر من با خداجویانت جفت

دکمه پیراهنم کرده خفه
ریش من گردیده همچون ملحفه

ذکر تسبیح است و تیپ مذهبی
لیکن اما مشکلم شرک خفی

کن رهان یارب مرا از این عذاب
بی توام اما تو ازمن بر متاب

دست من گیر و به سوی خود ببر
آبرویم را برای خود بخر

خلق را پیشم چو خار چشم کن
حرف مردم را برایم پشم کن

با خداجویان مرا هم سفره کن
چهره خودبینی ام را پاره کن

تو بمیرانم دوباره زنده کن
آدم خوبی در آن آینده کن

خادمم کن بهر خود اندر زمین
کن شهیدم سوی مسجد یا که مین

دست هایم را بگیر و بال ده
عشق خود را منجلی در قلب نه

بر زبان من  بنه ذکر جلی
عارفم کن شیعه آل علی

ح.ر::